http://www.yekbux.com/includes/img/stat/?e=886263834
عاشقانه
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از
غریزه سر زند بی ارزش است. دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج میگیرد. عشق در غالب دلها،
در شکلها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است. اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و
از روح رنگ میگیرد و چون روحها بر خلاف غریزهها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد میتوان گفت: که به شماره هر روحی ،
دوست داشتنی هست. عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی
میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست. عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد. اما دوست داشتن چنان در
روح غرق است و گیج وجذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را بگونهای دیگر میبیند. عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است اما دوست داشتن آرام
و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف میشود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد و تنها با
بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است. عشق جوششی یکجانبه است.
به معشوق نمیاندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه میکند و در انتخاب بسختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه،
میان دو بیگانه ناهمانند، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن، چهره یکدیگر را
میتوانند دید و در اینجا است که گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند، احساس میکنند که هم را نمیشناسند و بیگانگی و نا
آشنایی پس از عشق درد کوچکی نیست اما دوست داشتن در روشنایی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و ازین رو است که همواره پس از
آشنایی پدید میآید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند و پس از آشنا شدن است که خودمانی میشوند.
دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستیها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست
احساس و فهم میگریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل
است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم میبینند که به پهن دشت بی کرانه مهربانی رسیدهاند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه
گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال
راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه میآورددوست داشتن هر لحظه پیام الهامهای تازه آسمانهای دیگر و سرزمینهای
دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستانهای دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند. عشق،
جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن
را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد.
نوشتن دیدگاه